آرزو کــن آن اتفــاق قشنــگ بیفتــد ..
+ آرزوهايم را ميبينيد كه به شيشه تان ميخورد ؟!
باران تند و ریز می بارید ، سعی میکردم به تمام قطره ها نگاه کنم
بعد چشمانم را بستم و گفتم آرزو میکنم آن اتفاق قشنگ بیفتد ..
ایمآن بیابد ، دوستم داشته باشد ، طولانی ، عاشقانه ، تا همیشه
بوسه هم باشد ، مشهد هم باشد ، چای باشد و قند ، کاکائو هم باشد ، بغل هم ایضاً
همه اینها هم همان روزی که حسین جان ِ پناهی به من قول داده بود باشد ..
باران ، تند تند ميبارد ، خاله پنج شنبه گفت كه با هر قطره اي فرشته اي به زمين ميايد
من به اين حرف معتقد شدم ، ساده و بي دردسر
حالا طول اتاقم را راه ميروم و قسم ميدهم خدا را به بركت موجود بر زمينش
و بر تمامي فرشتگان نگين بالش كه آرزوهايم را برآورده كند
من مطمئنم آرزوهاي يك دختر بچه در يك اتاق ، آن هم با صداي بلند را
همان نگين بال ها با آن كه زمين جاي خوبي براي خوبي هاي آنها نيست
به آسمان ميبرند ، به آسماني كه سراسر نور است !
من مطمئنم خدا صداي يك كوچك دختر را ميشنود
آرزوهايم را كه يك باره به دست فرشته هاي باران شده افتاده است را ميبيند
مطمئنم فردا روزي كه از خواب بلند شدم
فرشته ي كوچكي شدم كه با رسيدن به آرزوهايش بيدار ميشود !
نظرات شما عزیزان: